قتلعام خونین مردم در مسجد گوهرشاد به سرعت خاطره حرمتشکنی و بیاحترامی رضاشاه به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها را فرو پوشاند. نالههای مردم گرسنه و قحطی زده گمانه زنی و خاطره قتل آیتالله مدرس را محکوم کرد. آشوب و خیانت کودتا باعث شد مردم قحطی و کشته شدن نیمی از هموطنانشان را فراموش کنند. کشتار عمومی، ۱۵ خرداد، آشوب و کودتا را از یاد و ذهن مردم زدود و تصویب قانون کاپیتولاسیون کشتار عمومی را در ورطه بیتفاوی قرار داد. تا اینکه سرانجام چه کسی به راحتی میگذارد و همه چیز فراموش شود از یادها برود، مهم نباشد.
در هر سرزمینی مردمانی زندگی میکنند که میراثدار گذشته خود هستند. این میراث از گذشتگان که در طی سالیان سال نسل در نسل در رگوخون، اندیشه، گفتار و حتی ظواهر این مردمان سرزمین پیوندی ناگسستنی دارند و آنچه را که از گذشته برای این مردمان سرزمین حاضر از اهمیت ویژهای برخوردار است بازتولید، نشر و حفظ آن از گزند باد و طوفان فراموشی است؛ بیتفاوتی است در میان این میراث از گذشته به ارث رسیده. هستند میراثهایی که ارزش و قدر و منزلتشان برابری میکن با ارزشها و قدر وجودی خودشان. صحبت ارزش مادی این میراث نیست؛ این ارزش معنوی است که با ارزش وجودی یک انسان برابری و حتی سرتر و بالاتر است. یک انسان آگاه نمیتواند بگوید که با گذشته و پیشینه میهن و اقوام خود هیچ پیوندی ندارد؛ یک انسان آنچه را که هست آن را قبلاً بودهاند این است که گذشته از او جدا نیست. بخش اعظمی از شناخت و معرفتی که از یک انسان در یک سرزمین میکنند از گذشته سرزمینش، تاریخش و … میباشد. این سرگذشت معرفی کننده ماست.
میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی میگوید: نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت پاککردن حافظه تاریخی آن است. باید کتابهایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین برد؛ تحریف کرد و حتی تحقیر کرد. باید در وادی گمنامی، بینامی و بیخیالی و بیرگی قرار داد. باید کسی را داشت و مأمور کرد که کتابهای تازهای بنویسد؛ فرهنگ تازهای جعل کند؛ تاریخ تازهای اختراع کند و نیز کسانی باشند که پیروی کنند. کوتاه زمانی بعد، ملت آنچه را که هست و آنچه را که بوده است فراموش میکند. دنیای اطراف آن نیز با سرعت بیشتری و به راحتی فراموش میشوند.
در ایران، هنگام و بعد از مواجهه با غرب، چالشها و برخوردها، تصادمها، اتفاقات، رویدادها و مقایسههای گوناگونی صورت پذیرفت که در بخش اعظم آنها این ایران است که به عقب میرود؛ میپذیرد؛ تسلیم میشود؛ قبول میکند؛ سرفرود میآورد؛ تحسین میکند؛ تغییر میکند. این ایران ایران نخبگان حاکم کشور است. ایران شبهه روشنفکر تحصیل کرده شبهه علم است. این ایرانی که سعی دارد میراث خود را هیچوپوچ بداند؛ کوچک شمارد؛ به ارزش قدرتش پشت کند و از طرف دیگر این غرب استعمارگر سعی دارد با عوامل نفوذی خود و حتی عوامل غیر نفوذی خود که عموماً ظاهربین، بیسواد، خودباخته، کسانی که در تمام زندگیشان بینشهایشان تا نوک دماغ تجاوز نکرد سعی در از بینبردن، تارومارکردن، محوکردن و استهزاکردن این میراث معنوی تاریخی داشته و دارند.
روایت داستان ما روایت زنی به نام سیده محترمبانو قاضی فینی است که در کنار هزاران هزار شیرزن و مردی است که به میدان میآید و طغیانی میکند سازش ناپذیر بر ضد ایدههای تازه پذیرفته شده، تقلید شده، بیگانه.
سیده محترمبانو متولد سال، ۱۲۷۵، فرزند حاجعبدالله است. در خانوادهای که مذهب، حجاب و دیگر آداب آن از هم جدا نبودند رشد پیدا کرد و در خانوادهای که مثل اکثریت مردم قومش و شهرش و حتی شاید کشورش به مکتب نرفته بود و دنیا را هرگز از محدوده بعد و مسافت فهم نمیکرد. مردمی که ساده و بیآلایش دنیا و خدایشان ورای فصل و وصل مکتب دیدهها بود.
سیده محترمبانو در میانه سن خود در ۳۰ سالگی در ۱۳۱۵ به آرزو و شوق و اشتیاق خود که همانا زیارت اما رضا علیه السلام است میرسد و مهیای سفری میشود مخاطرهآمیز.
مخاطرهآمیز از نظر رنج سفری که گرسنگیها و تشنگیها و بیماریها و خطرات ناامنی راهها توسط راهزنان را به همراه داشت. زمانه زمانهایست که حکم صادر شده است؛ که جهت اعتلای زنان ایرانی چادر و حجاب ممنوع میباشد. هیچ زن با حجابی نه در جادهها و نه در خیابانها و نه در کوچهپسکوچهها امنیت نداشت.
راهزنانی که در جادهها به انتظار قافلهای نشستهاند، پاسبان و مأمور حکومتی که به انتظار نشسته است تا محجبهای را پیدا کند و تعقیبش کند و حتی داخل خانه و پستویی حملهور شود تا چادر را از روی سر زنی بکشد و نقشی را داشته باشد جهت اعتلای زنان.
سفر به مشهد نیازمند مقدمات پیشبینی وسایل مورد نیاز سفر است. سیده محترمبانو مسئول فراهم نمودن وسایل سفر است. سفر در زمان قدیم با مال و حال صورت میپذیرفته است که مال همان چهارپا و حال هم همان لذت سفر است. سفر به مشهد ۱۵ تا ۲۰ روز طول میکشیده است. در ورودی و خروجی هر شهری این مأمورین و پاسبانها بودند که با حجاب برخورد میکردند. کسانی که محجبه بودند یا افراد با حجابی به همراه داشتند از ترس برخوردکردن با این مأمورین شبها را برمیگزیدند برای آمدوشد؛ چرا که مأمورین هوشیاری روز را نداشتند و سرشان گرم بود.
کاروان سیده محترمبانو بعد از تحمل سختی سفری طولانی به مشهد میرسند و برای مدتی که در شهر میخواهند باشند خانهای را کرایه میکنند و در آن سکنی میگزینند. عموماً شبها را برای زیارت انتخاب میکنند چرا که فضا و محیط اطراف رعبآور و ترسناک برای زنان محجبه است. آرامش را در خلوت شب و در تاریکی شب در کنار ضریح امام رئوف جستجو میکنند. شب وفادارترین پیامآور وحی و خلوت بیغلوغشی میدانند.
در یکی از روزهایی که در کنار ضریح مشغول دعا و زیارت امام رضا علیهالسلام بودند، مأمورین به یکباره و غافلگیرانه حملهور میشوند. پاسبانها و مأموران که از طرف رضاشاه دستور داشتند هرکسی را که با حجاب بود برخورد سخت و سنگینی را صورت دادند. چادرها را کشیدند؛ روسرها را بردند؛ هرکس مقاومتی نشان میداد از او با چوب و چماق و باتوم در کنار و روبروی صحن امام رضا علیهالسلام بدون هیچ شرم و حیایی پذیرایی میکردند.
سیده محترمبانو از جمله آن زنانی است که میراثداری میکند؛ مراقبت میکند؛ محافظت میکند؛ نه میگوید؛ ایستادگی میکند؛ نگه میدارد؛ حفظ میکند؛ استقامت میکند.
جواب این گستاخی و بیپروایی را باید داد. میدهند با ضربات شدید و سخت چوب باتوم. نمیپذیرد و تا جایی که رمق و جانی و هوشی دارد نگه میدارد و تسلیم نمیشود. وقتی مأمورین به مأموریت خود خاتمه دادند، عدهای کثیر را کشته و زخمی کردند برای بردن پیکر نیمهجان محترمبانو پالتویی فراهم کردند او را در آن پیچیدند و به توقفگاهی که در مشهد داشتند بردند.
در حفظ حجاب، زنان و مردان دوشادوش یکدیگر بودند و هیچکدام از طرفین از مسئولیتی که داشتند، که همان پاسداری از میراث خود که حجاب باشد، فرو نکاستند؛ کوتاهی نکردند؛ عقب ننشستند، سکوت نکردند؛ تسلیم نشدند؛ عذر نیاوردند.
سید مهدی سیدی
http://mardomekashan.ir/?p=3044